کجای این شب سنگی ، خودم را جاکنم امشب
خودِ گُم کرده را آخر ،کجا پیدا کنم امشب...

شبی تارست و بی روزن ؛ غم است و خستگی با من
نمی دانم چگونه ، باغمت ، فردا کنم امشب...

شرابی نیست ، خوابی نیست ، نور آفتابی نیست
چگونه از سرم ، یاد و خیالت ، وا کنم امشب...

زچشم سایه ها پنهان ، خودم را می کشم هرجا
مگر پیدا تو را جایی ، منِ رسوا کنم امشب...

کجا پنهان شدی ازمن ، تو ای عشق توان فرسا
که باید هستی ام را ازهمه ، حاشا کنم امشب...

خراب غربت خویشم ، غریب لحظه ها ، بی تو
چگونه با غریبی های تلخم ، تا کنم امشب...

کسی دردم نمی داند ،  کسی حرفم نمی خواند
دگر باید خودم را از جهان منها کنم امشب...

 

شاعربی نشان



تاريخ : جمعه 27 آذر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 15:3 | نويسنده : آریا |

 

میشود امشب برایت قصّه پردازی کنم؟
ساعتی جَو گیر باشم باز جَو سازی کنم؟

میشود امشب بیایی تنگ در آغوش من؟
با کمان ابروانت تیر اندازی کنم؟

میشود امشب فقط یک بوسه مهمانت شوم؟
چشمهایم را ببندم با لبت بازی کنم؟

میشود از باده ی لبهای خود جامی دهی
 خویش را مست از شراب ناب شیرازی کنم؟

میشود دستی کشم بر خرمن گیسوی تو؟
گاه بویی،گاه بوسی،گاه یک نازی کنم؟

میشود از گوشه ی چشمان زیبایت دمی
یک نظر بر من کنی،من نیز طنّازی کنم؟

میشود در آسمان آبی عشقت کنون
 کفتر جَلدی شوم،با شوق پروازی کنم؟

میشود جنگی بیفتد بین بد خواهان تو؟
 در مقرّ عشق تو یک عمر سربازی کنم؟

میشود با عا‌شقانت رفت پای گفتگو
 با دروغ و وعده های خود سند سازی کنم؟

کاش میشد میشودهایم به پایان میرسید
میشود با "میشود" امشب کمی بازی کنم....

 

شاعر بی نشان



تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 16:31 | نويسنده : آریا |

تا بيايى مى پرد عطر از گلايل، ياس هم
رنگ مى بازد انار از شرمتان، گيلاس هم
چشمهايت را خدا بسيار زيبا آفريد
هر چه دقت داشت صرفش كرد، با وسواس هم
ماه را از آسمان آورده در پيشانيت
گوشه اش خالى مزين كرده با الماس هم
كور باشم تا نبينم چشم ها دنبال توست
غيرتى هستم، حسودم، اندكى حساس هم
خواستم عكسى بگيرم با تو باشد يادگار
لنز ماتش برد و حيران شد، منم ، عكاس هم
در خيالم ناز كردم گونه ات را، خيس بود
عشق يعنى قلبها جايش عوض، احساس هم

 

شاعر بی نشان



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 15:0 | نويسنده : آریا |

حال خوبي ست
نسوزاندن دل.....
رسم دلدادگي و دلداري
عشق معشوق طلب کردن و عاشق ماندن

حال خوبي ست
راه رفتن ، بي چتر
زير باران اميد
بخشش هديه لبخند به لب هاي خموش
خيسي گونه ي احساس پس از
 خاطره رفتن دوست

حال خوبي ست
 کمي ، مشق محبت کردن
بذر اميد به دل پاشيدن
آشتي کردن با فطرت پاک
تا بدانند خدا ، ازآن همه ست
و به هر لحظه
به هر جا و
به هر حال ،
حال خوبي ست
"خدا "را ديدن......!!!

 

شاعربی نشان



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 14:57 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﻋﺎﺷﻘﯽ ...؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ...
_ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ؟
_ ﻧﻪ ... ﻧﻪ ... ﻧﻪ ..._
 ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﭼﯿﺴﺖ ؟
 ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﯽ؟
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ ...
 ﭼﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ...
ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ، ...
ﻓﻘﻂ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ...
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﮑﺴﺘﻩ ﺍﻡ

Ariayiha

شاعربی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 14:43 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

بارالها…

از كوي تو بيرون نشود
پاي خيالم
نكند فرق به حالم ...

چه براني،
چه بخواني …
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني …

نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني ...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي

در اگر باز نگردد …
نروم باز به جايي

پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي

كس به غير از تو نخواهم ...
چه بخواهي چه نخواهي ...

باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی ...

Ariayiha

شاعر بی نشان

 



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 9:20 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﯾﺐ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺁﻣﺪﻧﺶ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﻧﮓ ﺯﺭﺩ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺶ ﺧﺶ ﮔﻮﺵ ﻧﻮﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯾﺶ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ... ﻭ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻮﯼ ﻣﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺧﺎﮎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﻭﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﻭ ﺩﻟﮕﯿﺮﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺻﺪﺍﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎﻁ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻥ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺳﻔﺮ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮏﯾ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻩ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮏﯾ ﺳﺎﻝ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍﻩ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺭﻓﺘﻨﺶ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻭ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

 

شاعربی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 8:54 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

تــــو اگر دلگیری

لحظه ای چشم ببند

و بخوان نام مرا

به تو من نزدیکم

نام من یزدان است

لقبم ایزد پاک

تو مرا زمزمه کن …

خواهم آمد سویت

بی صدا یادم کن

یا که فریادم کن

که منم منتظر فریادت ...

Ariayiha

شاعر بی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 8:50 | نويسنده : آریا |

 

شعله زد عشق و من از نو نو شدم
پر شدم از عشق تو مملو شدم
شوق شيدايي مرا از من گرفت
من به خود برگشتم از تو تو شدم

آه ، با تو من چه رعنا مي شوم
آه ، از تو من چه زيبا مي شوم
عطر لبخنده خدا مي گيرم و
شکل آواز پري ها مي شوم

آه ، هستي جز تمناي تو نيست
آه ، لذت جز تماشاي تو نيست
يک نفس دور از تو باشم ، مرده ام
زندگي جز مرگ در پاي تو نيست...

 

شاعر بی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعربی نشان, | 18:11 | نويسنده : آریا |

 

خواب میدیدم که درباران پرستیدم تورا
چشم من روشن،درآن رویا،تورادیدم تورا

بغض کردم،ناله کردم،عشق کردم،عاشقی
روی سنگ قلب تاریکم تراشیدم تورا

عهدکردم تا تورادیدم هم آغوشت شوم
لیک دراوج خجالت من نبوسیدم تو را

عاشقانه گفته ام وین بارهم بشنو ز من
عشق من با این همه هرگز نفهمیدم تو را

یک نفر من را صدا زد که ز تو غافل کند
در صدای گنگ او ازعشق پرسیدم تو را

عاشقانه،عامدانه دوستت دارم نفس
درمسیرسرخ چشمم پای کوبیدم تو را

این غزل باشد برای لحظه های غربتم
درهمان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را

 

شاعربی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعربی نشان, | 17:44 | نويسنده : آریا |

 

گل که باشی،باغبانها دست چینت میکنند!
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند!

هرگز از این پیله تنهایی ات غمگین نباش،
روزگاری میرسد فرش زمینت میکنند!

چوب خشکی در بیابان باش،اما مرد باش،
چوب نامردی اگر در آستینت میکنند!

ای درخت پیر،بر این شاخه ها دل خوش نکن،
چون که با دست تبر،مطبخ نشینت میکنند!

نیشخند دوستان از زخم دشمن بدتر است،
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند...!!!

 

شاعربی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعربی نشان, | 17:42 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد